رفیق شفیق

یا رفیق من لا رفیق له

رفیق شفیق

یا رفیق من لا رفیق له

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

بشکفد لاله ی رنگین مراد


غنچه ی سرخ فروبسته ی دل باز شود  


من نگویم که بهاری که گذشت آید باز


روزگاری که به سر آمده آغاز شود


روزگار دگری هست و بهاران دگر


شاد بودن هنر است و شادکردن هنری والاتر   


لیک هرگز نپسندیم به خویش


که چو یک شکلک بی جان شب وروز 


بی خبر از همه خندان باشیم


بی غمی درد بزرگی ست که دور ازما باد


زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست 


هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود


صحنه دیرنده به جاست 


خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.